در گریه خون عاشقی کو خان و مان راتر نهد
عاشق نخوانندش، مگر آنگه که جان راتر نهد
عشقی کز آب و گل بود، مژگان به حیله تر کند
سیلی که از بامی رسد، جز ناودان راتر نهد
مژگان و ابرو را نشاند از مستی اندر خون من
چون ترک را ره دادمی، تیر و کمان راتر نهد
گویند بعد از مردنم، کان مست ن بر خاک من
چندان فشاند جرعه ها کین استخوان راتر نهد
مهمان من شو یکدمی تا پیش تو پر خون دلم
خونابه ها ریزد برون، جان و جهان راتر نهد
هر جا که از تو خوی چکد، من خشک جانی برکشم
مفلس که نقدی نیستش، لابد همان راتر نهد
مشنو که خسرو را زبان در ذکر جانان خشک شد
کان خشک لب جز در سخن گه گه زبان راتر نهد